یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

دلمشغولی داشتن تو

مامانی نازم سلام فکر نکنی وقتی دیر به دیر میام معنیش اینه که بهت فکر نمیکنما .. چند روزیه خیلی تو فکرتم اینکه کی بیای بهتره .. اینکه اصلا خدا این لطف رو در حقمون میکنه ؟ که یه بچه بهمون بده ؟؟ شب قدر باز هم دعا کردم که خدا از این نعمت محرومم نکنه میدونی مامانی الان تو شرایطی ام که واقعا خسته شدم دلم یه تنوع بزرگ میخواد .. .. خیلی دوست داشتم بعد از تموم شدن امتحاناتم بریم مسافرت اما بابا میگه نمیتونه مرخصی بگیره . یه جورایی بی انگیزه و بی حوصله شدم دلم تو رو میخواد .. دلم خونه ی جدیدی رو میخواد که قراره بخریم و معلوم نیست کی بشه ... دلم .... دلم خیلی چیزا میخواد فکرشو بکن ... من بشم مامان تو !! منی...
26 مرداد 1391

یه هدیه ی خوب از طرف بابا

سلام فرشته ی آسمونی من حالت چطوره ؟ عزیز دلم مثل همیشه دلم برات تنگ شده بود . این روزا بابا چپ و راست بهم میگه بچه میخواد ... !! گرچه میدونه الان وقتش نیست اما سر به سرم میذاره میدونم که واقعا بچه دوست داره خیلی خیلی زیاد از اونطرف هم بابابزرگ جونت همش میگن و من واقعا  نمیدونم تا یکی دوسال دیگه سر اینا رو چجوری بند کنم من ؟ یا اگه خدای نکرده مشکلی وجود داشته باشه ..... دیگه واویلاست ... اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم   بگذریم چند شب پیش هوس کردم برای اولین بار کیک درست کنم . تا حالا فر گاز رو روشن نکرده بودم اما دیگه می خواستم افتتاحش کنم . واسه همین تو یه حرکت انقلابی(آخه مامانت تو اینجور کارا خیلی تنبله !...
16 مرداد 1391

تولد بابا .. وبلاگ .. سالروز عروسی !!!!

سلام مامانی قشنگم این روزا اینقدر سرم شلوغه که واقعا نمیدونم چجوری روزامو شب میکنم مثلا دیروز دلم میخواست بیام و برات بنویسم چون یه مناسبتی داشت که برام مهم بود ولی نشد .. چه کنم دیگه خودمم از این وضعیت خیلی خسته شدم خیلی دلم میخواد فقط یه روز باشه که کار نداشته باشم فقط یه روز حالا عیبی نداره بذار چیزایی که میخواستم بگم و تاریخشون گذشته رو الان بگم : ٤ مرداد تولد بابایی بود . بابات ٢٦ ساله شد ! براش یه جشن کوچولو تو خونه ی مامانی گرفتیم . اینم عکس کیکش !!!! شب قبل از شب تولدش با هم رفتیم و از پروما براش دو تا شلوار گرفتم . آخه واسه سالگرد ازدواج نتونستم چیزی بخرم و به جاش برای بابایی دو تا شلوار گرفتم به دو منظو...
8 مرداد 1391

دغدغه ی این روزهای من

دلم برای اینجا تنگ شده بود برای تو هنوزم نمیدونم واقعا ..... انگار با خودم کنار نیومدم .  میدونم وجود بچه تو زندگی چقدر شیرینه . خیلللللیییییییی خیلللللللییییییییی .  خصوصا اوایلش که بچه ها خیلی شیرینن و خوردنی  اما هنوزم انگار دغدغه هایی تو ذهنمه که باعث میشه بترسم . احساس میکنم بعد از اومدن یه بچه ی قشنگ و دوست داشتنی دیگه اگه بتونمم ، نمیخوام که وقتم رو برای چیز دیگه ای جز اون بذارم . و این یعنی کنار گذاشتن همه چیز ..همه ی علایقم ، تا سالها ...  آخه من هنوز به اون مرحله ای که میخوام نرسیدم . اگه تو کاری که دوسش دارم استاد بودم غمی نداشتم . چون یه آدم که استاد یه کار باشه تو سخت ترین شرایطم ...
2 مرداد 1391
1